نازنیننازنین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

نازنین جون

بدون عنوان

بابایی: خداحافظ من رفتم نازنین جلوی در :دست تکون میده میگه داداشی داداااشی "خیلی خوشگل میگه "خیلی" یه چنین چیزی یعنی خداحافظ نمیدونم چرا اینجوری میگه خداحافظ دقیقا واسش همون کلمه خداحافظه ١ ماه پیش که نازنین نمیتونست خوب تلویزیون رو ادا کنه..بهش میگفتم مامان بگو تلوزیون میگفت :تی بی دی بی دَ دی بو
21 اسفند 1391

اینروزهای ما

اینروزا نازنین خیلی به مامانی وابسته شده اصلا نمیزاره مامانی تکون بخوره  یه جورایی مامانی هم قید اینترنت رو زده  خیلی حرفا خیلی چیزها هست همین الانم درست بین پاهامه داره فشارمیاره برم باهاش بازی کنم نمی دونم چرا اینقدر وابسته  شده حاضر نیست به تنهایی بازی کنه راستش اینروزها خیلی خسته ام شبها با خستگی شدیدمیخوابم روزها نمیتونم از 10 زودتر بلند شم بس که با نازنین سرو کله میزنم همش دوست داره یا بازی کنیم یا نقاشی کنیم یا توپ بازیکنیم یا اجر بازی یا کارت بازی خب تنهایی حاضر نیست بازی کنه..خیلی شیطون شده خیلی بازیگوش وپر از شیطنت.. تو حرف زدن  ماشا..نازنین جون خیلی خوب پیشرفت کرده با وجود اینکه خیلی دیر شروع کرد ولی ماشا..را...
16 اسفند 1391

دیب

نازنین ساعت 10 شب نشسته رو صندلی صورتی خودش چادر سفیدشو هم سرش کرده دستاشو باز کرده مامانی ای یا بتین مامانی:کجا بشینم؟ نانی:ایجا بتین (اشاره میکنه روی پاهاش) مامانی :اروم یه جوری که فقط لمس کنمپاهاشومیشینم رو   هوا رو پاهاش نانی:نه تو نتین مامانی :چشم نانی :نی نی بتینه بعد یکم مکث(نی نی ایا ر)دستوری جیگرتو بخوره مامان نازنین همش سرفه میکنه  سرما خورده نشسته روبروی تی وی داره سی دی میبینه خاله سارا رو اب بینیش و چشاش میاد میره بالباسش پاک کنه یه نیگاه میکنه به من میگه دسال بیار مامانی:چشم مامانی صبر کن الان دستمال میارم بینیشو پاک میکنم نازنین میگه چشام ..یعنی چشامم پاک کن.. ...
20 بهمن 1391

جریاناتی داشت حموم نانی خانوم

مامایی  صب  کن بشو اَمت.. مامانی:بیا نازنی خانوم:س َ اِتو  با ا نیار مامانی :چشم مرحله اخر نانی خانوم :مامانی میشوام مامانی:کور شدم مامانی چشمام پر از کفه نانی خانوم:نتُن مامانی سر تو نتن.. مامانی :نازنین سرم درد گرفت مامانی تموم شد نتیجه اخلاقی:مامانی  میخواست نازنین خانوم جونیو اموزش شستن مو بده اما فایده نداشت..گردن خودش درد گرفت مرحله  2 نانی جون :مامانی مامانی بزرا باز تُنم و شیر و همش باز میکنه تااااااااااخرش.. مامانی:نازنیننننننننننن..یخ زدیم.. نانی خانوم..خونسرد و درکمال ارامش اب  سرد میریزه رو تنش و سرش عین خیالشم نیست مامانی ..:وای نازنین ی...
20 بهمن 1391

اخرش نزاشتی مابخوابیم اما عمو پورنگتودیدی

نازنین جون عاشق عمو پورنگه  مارو که نزاشت بخوابیم اینقدر اومدنشست کنارم منم فقظ صورتم بیرون بود از پتو غرق خواب هی دستشو گذاشترو صورتم این چیه؟مامان پیشونی . باز گذاشترو چشام این چیه؟مامانی :این چشم ِ جونم واسهدخترم بگه دیونمون کردی بعدشم بیدار شد دیگه مامانی بیخیالخواب بعدم نشستیم دایره کشیدیم به دایره میگی دایه..اب نوشتیم بابا نوشتیم حروف الفبانوشتیمیهو هوس توپ بازی کردی  یهویی مامایی یادش اومد که عمو پورنگ.داره و به موقع تیوی رو روشن کردیم و الانم خوش به حالته خیلی ...
5 بهمن 1391

نانی و ظرف شستن

نانی خانوم به سختی دستشو دراز کرده مثه من یه لیوان دستش گرفته تا بشورتش..کمکش میکنم بعدشم شیر و میبندم دارم از اشپزخونه میام بیرون یهوییداد میزنه دبااااااااااا دبااااااااااامن خندم میگیره برمیگردم بلندشمیکنم شیر و باز میکنم میشونمش  روی پاهام تا طرفاشو بشوره اما بیخیال نمیشه صندلی براش نمیارم تا  یاد نگیره تا عادت  نکنه بعدم میرهسراغ کابینت بشقابا همه کاسه هارومیریزه بیرون روش یک بشقاب میوه خوری میزاره بعدم باز یه کاسه میچینه جلوی کابینت میبنه نیگاش میکنم غش غش میخنده اخمش میکنم بغض میکنه بهش میگم قربونت برم مامان فدات شم میخنده بچه ها چقدر دنیاشون قشنگه چقدر احساساتشون پاکه چقدر دوس داشتنین چقدر مهربونن چقدر پاکن چقدر ...
4 بهمن 1391

روزمرگیهای نانی خانوم و فرهنگ لغت

نازنین دوبسته کبریت و ریخته وسط خونه هی میگه مامانی بیابیا تاب تاب یعنی بیا واسم تاب تاب درست کن یهویی میگه مامایی ٢ تا* نایی یعنی ٢ تا پرتقال برام بیار صبح بیدار شده ١٠ با غر غر :مامایی دیده میخوام مامایی دیده دیده صورتشم گذاشته روی بالشت مامانی:ایوای شیر نداریم اصلا امروز دیشب تموم شده اما واسه اروم شدن نازنین مامایی میگه دیده کجای؟ اوجایی؟بعد هم پیداش میکنه و یه چیز غیر شیر میده به نانی خانوم تا صبحشو باشیش شروع کنه   *نایی :کلا به تمام میوه ها اعم از نارنگی پرتقال لیمو نایی گفته میشود البته اصل این لغت از نارنگی گرفته شده در فرهنگ لغت نانی خانوم ما..البته ناگفته نمونه چندیدن ماهه کماکان نایی مونده   عصر نوش...
30 دی 1391