نازنیننازنین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

نازنین جون

مهد رفتن نازنین جونی

صبحها مامانی منو خواب الود لباس میپوشه و میبره مهد راستش مامانی چند تا مهد عوض کرد..یه مهد قرانم برد اما..راستش خیلی گریه کردم.اخرشم رفتم همون کهد کنار کلاش مامانیم..مهدش سه ستاره  اس..اما مامانی خیلی حساس بود...که چطور باشن..چطوری رفتار میکنن...کلاسای مامان جونیم شروع شده شنبه تا سه شنبه..ظهرا هم 12 با مامانی برمیگردیم..یعنی من 9 تا 12 میرم مهد همزمان با کلاسای مامان جونیم..الانم تو ماشین حین برگشت خوابم برد..غش کردم اصلا..خب شما بهم حق بدین دیشب یه عالمه با حسناجون..توپ بازی کردیم 1 خوابیدم..اونوقت کله صبح مامانیم  منو بیدار کرده 8 و نیم صبح برده مهد..چشمتون روز بد نبینه منمگریه همینجور مامانی ماشینو پارک کرده..دیدم  نرفتیم ...
28 خرداد 1392

شبیه سازی بستنی و پوست کندن زردالو و قصه خاله پیرزن

دیروز  خودکارو فرو کردی توی خیاری که دادم بخوری دیدم داری از کناراش گاز میزنی داشتم نیگاه میکردم که چیکار میکنی !! یهویی دوییدی سمتم میگی مامانی بیا ( بت ای )بستنی بخوریم به به..من نیگات کردم گفتم فدای استعدات بشم من..فداتبشم اینقدر بستنی دوست داری..فدات بشم هروقت میری خرید بستنیتو باید بخوری..یعنی هرروزم بخوری بازم بستنی میخوای..خیلی خوشمزه حرف میزنی اینروزها..عروسکم..حیف چند تا کار دیگه هم بود دیروز الان یادم نیست راستی خودکار وسیله نقاشی کردنته..نمیدونم چرا از مدادو اینا خوشت نمیاد شاید به خاطر پررنگ بودنشه..همیشه با خودکار نقاشی میکشی..خیلی هم خوب خودکارو تو دستت میگیری..فدای دختر نازم بشم..بوی گیسوانت دیوانه ام میکند مادر.. اهان ...
15 خرداد 1392

بدون عنوان

دیروز  خودکارو فرو کردی توی خیاری که دادم بخوری دیدم داری از کناراش گاز میخوری یهویی دوییدی سمتم میگی مامانی بیا ( بت ای )بستنی بخوریم به به..من نیگات کردم گفتم فدای استعدت بشم من..فداتبشم اینقدر بستنی دوست داری..فدات بشم هروقت میری خرید بستنیتو باید بخوری..یعنی هرروزم بخوری بازم بستنی میخوای..خیلی خوشمزه حرف میزنی اینروزها..عروسکم..حیف چند تا کار دیگه هم بود دیروز الان یادم نیست راستی خودکار وسیله نقاشی کردنته..نمیدونم چرا از مدادو اینا خوشت نمیاد شاید به خاطر پررنگ بودنشه..همیشه با خودکار نقاشی میکشی..خیلی هم خوب خودکارو تو دستت میگیری..فدای دختر نازم بشم..بوی گیسوانت دیوانه ام میکند مادر..
15 خرداد 1392

نانی و ظرف شستن

نانی خانوم به سختی دستشو دراز کرده مثه من یه لیوان دستش گرفته تا بشورتش..کمکش میکنم بعدشم شیر و میبندم دارم از اشپزخونه میام بیرون یهوییداد میزنه دبااااااااااا دبااااااااااامن خندم میگیره برمیگردم بلندشمیکنم شیر و باز میکنم میشونمش  روی پاهام تا طرفاشو بشوره اما بیخیال نمیشه صندلی براش نمیارم تا  یاد نگیره تا عادت  نکنه بعدم میرهسراغ کابینت بشقابا همه کاسه هارومیریزه بیرون روش یک بشقاب میوه خوری میزاره بعدم باز یه کاسه میچینه جلوی کابینت میبنه نیگاش میکنم غش غش میخنده اخمش میکنم بغض میکنه بهش میگم قربونت برم مامان فدات شم میخنده بچه ها چقدر دنیاشون قشنگه چقدر احساساتشون پاکه چقدر دوس داشتنین چقدر مهربونن چقدر پاکن چقدر ...
4 بهمن 1391

جیگرمی میدونی؟

ما خیلی دوست داریم مخلیصیم جیگرم..نفس مامان به نفست بندِ..دلبندم جون مامان به جونت بندِ قربونت بره مادرکه همه شوما رو خالی کردی رو فرش اشپزخونه فدات بشم وقتی هرروز میری و سفره ناهارو پهن میکنی(همه نمکدونم خالی کردی رو سفره) قربونت برم هروقت میخوای برنج بخوری واسه خودت سفره میندازی   ...
29 آذر 1391
1