نازنیننازنین، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

نازنین جون

زمانه لطفا حرفهایم راروی بالهای باد بعدها به دخترکم برسان..

یه چیزایی تو زندگی ادمها هست..یه اتفاقای..که خیلی قشنگه..یه چیزایی یه اتفاقای بکری تو زندگی ما ادمها رخ میده..که خیلی ناب و هیجان انگیزی...مثلا داشتن تو بودنت دخترم جزو قشنگترین اتفاقای زندگی من بوده..که بودنت رو خیلی دوست دارم..نمیدونم یه روزی خانومی شدی واسه خودت..دلنوشته  های منو میخونی یانه..و خودت خواهی نوشت یانه..اما هرچه روکه تودوست داشته باشی مادر هم دوست داره..و ارزوم موفقیت و سربلندی و ارامش توخواهد بود...
26 ارديبهشت 1393

امروز روز مادراس..

خوشحالم که  مادر تو هستم..دخترکم..خوشحالم که دختر من هستی ..خدایا..به خاطر نعمتی که من عطا کرده ای ممنونم..خدایا ممنون که این فرشته بهشتی روبه من دادی ..خدایا ممنونم که مادرم کردی..ممنون که  اغوش مهربانی و مادرانگی رو به من عطا کردی..بودنت کنار مادر زیباترین نعمتهای الهی است دخترکم..شادیت ارزویم است..لبخندت همه زندگی مادر و باتو بودن اوج شیرینی و شادی... *سنجاق شود به مادرانگیهایم..سنجاق شود به خوشبختیهای مادر..
31 فروردين 1393

دخترک احساساتی و مهربونم دوس ِت دارم

سلام  عشق  ِ دوست داشتنی مامان..دلم واسه خونه مجازیت تنگ شده..دوست دارم  فراوون شیرین بادوم ِ اینروزهای مادر..اسفند هم دارد میرود مادر میبینی لحظه ها چه زود میگذرند..تو بزرگتر میشوی و مادر انگار..اوه نازنین جان مادر ..مادر خیلی دوستت دارد..حتی وقتی عمه جانم  دیروز از تو میپرسد مامان وبیشتر دوس داری یا بابا و من مطمینم تو میگی ه... ر ٢ تاشونو بعد با انگشتت ٤ تا نشون میدی..اونوقت میگه..عمه جان و دوسش دارم و من ته دلم محکم میگم..فدات بشه مامان..دوست داشتن تو یه جوریه یه حالیه یه جور تو عمق جونم رسوب کرده مادر..دخترک احساساتی و حساس من..وقتی مادر  اخم میکند..قهر میکند..گریه میکنی...میگی مامان بامن قهر نکن نکن..نکن...و من...
5 اسفند 1392

اینجا نوشتن خوب است عزیز مادر

چقدر اینجا نوشتن خوب است دنج است امن است عزیز مادر شبیه اغوش تو وقتی میگشایی اش تا بوسه بارانت کنم..چقدر خوب است..ارامشت را  اینجا هیچ کس بهم نمیزند...خودت هستی و خودت..و تلمبار حرفهایی که میتوانی درگوش باد زمزمه اشان کنی..میدانی عزیز مادر زمستان هم  امده است..هوا سردتر شده..اما از برف و باران خبری نیست..اصلا زمستانی که باارن نداشته باشد که زمستان نیست..اینروزها مادر خیلی خوب  نیست..گیج دنیاست و دنیا گیج او...اما برای تو نوشتن جان مادر سهل است..و سنگینی این تهوع  ها چیزی را به باد نمیدهد..نه اغوش مادرانه را نه بوسه های از سرشوغم را..تو عزیز مادر زود  است اینها را بفهمی..باید بزرگ شوی..قد بکشی..تابدانی مادر چه میگوید....
11 دی 1392

بدون عنوان

چقدر اینروزها ازتو و  برای تو نوشتن عزیز مادر سخت شده..انقدر سخت..که دستها یاری ام نمیکنند..حتی نفس..و این سرگیجه های لعنتی..گاهی میترسم..دنیا دور سرم بچرخد..و من بچرخم و همه  چیز نقش زمین گردد..زبانم به نوشتن نیست..لابد همه چیز زیر این سرددرهاست..این روزهای عجیب و بودار..این روزها که زمانه را و هرچه هست و نیست را بدست گرفته اند...
9 دی 1392

برای خودت مینویسم جان مادر..

.دوست دارمهایم را بلند بشنو و به خاطر بسپار..اینروزهای اب واینه و اسپند..این پاییز دوباره عاشق..اینروزهای مظلومیت و معصومیت..اینروزهای بانگ و خروش..اینروزهای عاشقانه...دوست دارمهایم را مادر به  اواز بلند بشنو..برای تو مینویسم جان مادر...برای خودت..برای چشمهایت که روزی مرا خواهند خواند..برای فرداها...که تو عزیز مادر بزرگ میشوی ..قد میکشی..خانومی میشوی برای خودت..برای تو مینویسم شیرین کلام اینروزهایم..قند و نباتم..برای تو مینویسم..دوستت دارمهایم را به خاظر بسپار..
15 آبان 1392

روز تولدته عشقم..

سلام عشق مامان سلام گل یاسم.. سلام نیلوفرم سلام عشق کوچیک مامانی تولدت مبارک عشقم..روز قشنگت مبارک مامانی.. امروز مامان جونی عید غدیر بود..میدونی غدیر یعنی قدر یعنی ابهت ..غرور یعنی عشق...یعنی علی میدونی عشق   کوچیک مامان...میدونی خوشگلم..امروز بهت خیلی خوش گذشت مامانی..کلی از مهمونها پذیرایی کردی..کلی پول تعارف کردی..شکلات..شیرینی قربون دستای کوچولوت برم..قربون لحن صدات بره مادر میرفتی تو ایوون تا صدا میشنیدی میگفتی مهمون اومده.بفرمایین بفرمایین...عشقم..گلم بهارم تولدت مبارک عسلم..امروز روز تولدته..روز بهاری شدن قلبم..روز عشق...روز میلاد تن تو مادر تولدت مبارک بهارم..گل یاسم... ...
3 آبان 1392

من مادرم

برای خودم چای ریخته ام..تو روی مبل خوابیده ای...بیسکوییتهای پتی فور هم دورت ریخته است..چنان خر و پفی میکردی که نگو..و من متعجب به تو مینگریستم..به عروسکی که کلی لوازم ارایشو دور لبهاش مالونده بود..این تقریبا..جزو نوادر پاتکهای توست...به وسایل ارایشی مادر..درست شبیه بازیگران سیرک شدی..تو وروجک شیطون ِ مادر ..میدانی دخترکم...باید یک  چای بریزمو برگردم..اما چای هم اینروزها طعم خوشی ندارد..نمیدانم چرا...اینهم چای..میدانی نازنین..نمیدانم چرا اما اینروزها..دلم یک مادر میخواهد...شبیه مادر خودم..باهمان قد و بالا...دلم میخواهد تلفن زنگ بزند...و او پشت خط باشد..حالم را بپرسد..روزگارم را بپرسد..برایم سبزی خوردن پاک کند...دلم اینروزها مادر میخواهد....
28 مهر 1392

اینم عکس موهای جدیدم

اینم عکسای کوتاهی موهام کار مامانیمه همراه با گریه های میکنم   اینم از موهام که کوتاه شده خب واسه چی هی ازم عکس میگیری مامانی ؟ این دو تا عروسک و خیلی دوسشون دارم نارنجی رو خاله جونیم نه نرگس جونی و فاطمه جونی دخترخاله هام از مشهد برام سوغاتی اوردن پارسال این صورتیه هم خیلی دوسش دارم اخه داره کتاب میخونه اینونه خاله جونیم مامان ریحانه جون از مکه واسم اورده قبل ماه رمضونی راستی کله این نارنجی رو دیروز کندم وقتی مامانیم عصری خوابیده بود حالا مامانی نمیدونه چه جوری کندمش باید به بابا جون بگیم وصلش کنه !!! بابایی میگه این عروسکا ماله الانم نیست یعنی خرابشون میکنم اما خودم همش دیروز پامو میزاشتم رو طبقه های کمدم...
27 مهر 1392

راز احساس مادرانه

راستش را بخواهی عزیزکم...دلبندم...دلم میخواهد با تو حرفها بزنم با تو چیزها بگویم..از خیلی چیزها و حرفها..از حال و روز اینروزها...این سالها...که یکوقتی گذشته میشود برای تو...گذشته  ای دور از روزگاری دورتر..و فردا و اینده ای که معلوم نیست...چه خواهد شد...ادمها سرجایشان باشند یا نباشند...و چرخه طبیعت زندگی کماکان میچرخد..و میچرخدچونان سیبی هزار چرخ میخورد...هزار فریب..و ادمیزاد از فردایش هم بیخبر است..شاید همین چیزها باعث میشود دلم بخواهد برای  تو ارام جان..انیس و مونسم بنویسم..میدانی..دوست داشتنت یک شکلی است یک جوری است...که ادم را مست و مسحور میکند..انوقتها قبل از داشتنت...هیچ وقت فکر نمیکردم..مادر خوبی شوم..یا نه مادر با احساسی باش...
27 مهر 1392