نازنیننازنین، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

نازنین جون

چقدر خستم اینروزها که تو هم جوجوی من کلافه ای نمیدونم چته نمیدونم از دندوناته پارسال اینموقه کولاک کردم تو خونه تکونی امسال اینقد خستم میکنه از صبح که بیدار میشی کفشاتو دستت میگیری میخوای بری بیرون حوصله خونه رو نداری همش غر میزنی یا باید باهت بازی کنم تازه خوابیدی تاروزشن کردم سیستممو  یهو بیدار شدی یه چیزایی میگفتی میخندیدی با خودم گفتم وای باز زودی بیدار شدی که تا خواستم خاموش کنم یهو دیدم صورتت رو بالشته غرق خوابی جوجه شیطون من یادم نیست شاید 4 ماهگیت بود تو بقلم داشت خوابت میبرد منم که تو بقلم ازت عکس میگرفتم  اینم که فکرکنم  اخرایه اردیبهشت پارسال شایدم دشت شقایقها همون روز بود بعد دشت شقایقها رفتیم ج...
13 آذر 1391

عید شده عید شده

سلام سلام ما اومدیم من و مامانم سال نوتون مبارک عیدتون مبارک عید شده  وای چه روزایه خوبیه همش میریم بیرون خوش میگذره همش مهمون داریم همش مهمونی وای خیلی خوبه خوش به حالمون من که خیلی دوست دارم خیلی خیلی دوست جونیام چه خبرا چه کارا میکنین ؟   این عکس دیروزمه مامانیم گرفته   یه عالمه مهمونی رفتیم دیشبم رفتیم عروسی اینقد خوش گذشت تو تالار همش دوست داشتم برم پیش عروس مامانم هی میومد منو میگرفت اینقد شیطونی کردم که نگو اول هرچی نوشابه بود مینداختم پایین مامانم ور میداشت باز مینداختم ماستا رو هم هی مینداختم یه کارایی میکردم جاتون خالی قبل شام راستی بفرمایین دهنتونو شیرین کنید  دیشب تو تالار این...
13 آذر 1391

اولین دفتر نقاشی اولین مداد شمعی اولین نقاشی من

سلام سلام من اومدم یعنی مامان جونم  دوباره نوشت خب این اولین دفتر نقاشی من که مامان جونم رفته بودیم خرید از یه فروشگاه همین جوری یهو با چند تا سی دی واسم خرید 25 اردیبهشت بود تاریخم زده مامان جونیم یادش بخیر چه حالی کردم هرچی پوستر داشتیم اونروز روش کشیدم اوخ یه حالی داد حسابی چقدر حال داد نقاشی  کشیدن و خیلی دوست دارم یه چیزی هم بگم چند دقیقه بعد نه اثری از جعبه مداد شمعی ها بود ...گوشاتونو بگیرین بد اموزی داره اینم چند دقه بعدش .... ...
13 آذر 1391

تابستون

اینقد شیطون شدم اینقدر تابستون و دوست دارم اینقدر بستنی دوست دارم اینقدر اب بازی دوست دارم اینقدر خوشم میاد با شیلنگ اب بازی کنم تو حموم دلمم نمیخواد کسی موهامو بشوره همش دوست دارم فقط اب بازی کنم خیلی خیلی باز بلوتوس سیستم مامانیم روشن نمیشه از عکس هم خبری نیست این عکس میدونید جریانش چیه  یه روز چند روز پیشا مامانیم  دراز کشیده ازم عکس گرفت منم دوییدم بیام کنار مامانم عکسو ببینم واسه همین من از کادر عکس خارج شدم  اینقدر مامان جونم خندید اخه رفتم  کنارش زل زدم به گوشیش که عکس خودمو ببینم ...
13 آذر 1391

چند تا عکس خوشگل

  این تاپ و شلوارک و خاله جونیم از مشهد واسم اورده ..وقتی از طرف دانشگاه رفته بود مشهد مرسی خاله جونی دستت درد نکنه خیلی اندازمه ..بهمم میاد این بُرس هم که میبینین مامان جونیم قبل از اینکه من بیام  رفته بودن مکه با بابا جونی از یه فروشگاه به اسم مدینۀ المول واسه خودش خریده بوده  ..الان شده دیگه برس من .. ...
13 آذر 1391

ماه محرّم

قربون دختر گلم بشم که اینروزها  بهش خیلی خیلی خوش میگذره  همش میریم مسجد کنار خونه  مادرجونیش همش اونجا همه هستن دخترعمه جونا دختر عموجونو همه هستن بهش کلی خوش میگذره تو مسجدم دخترم هزارماشا..الله خانومه میشینه به این صفحه بزرگ تصویر مداح پیش خانوماست نگاه میکنه و چشم میدوزه روی پرده نمایش گاهی هم شیطونی میکنه خوب راستی یه خبر خوش..  "مامانی" عکسم که نداریم خوب گوشی مامانی خراب شده  سلام سلام مامانی بزار خودم بگم بازمن  خوابیده بودم از فرصت استفاده کردیا خوب خبر خوش اینکه بابای  جونم از بیمارستان مرخص شد خب خوشحالم بابایی چند شب پیش به خاطر مشکوک بودن به خونریزی معده  و اینکه حالش ب...
29 آبان 1391