نازنیننازنین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

نازنین جون

چقدر خستم اینروزها که تو هم جوجوی من کلافه ای نمیدونم چته نمیدونم از دندوناته پارسال اینموقه کولاک کردم تو خونه تکونی امسال اینقد خستم میکنه از صبح که بیدار میشی کفشاتو دستت میگیری میخوای بری بیرون حوصله خونه رو نداری همش غر میزنی یا باید باهت بازی کنم تازه خوابیدی تاروزشن کردم سیستممو  یهو بیدار شدی یه چیزایی میگفتی میخندیدی با خودم گفتم وای باز زودی بیدار شدی که تا خواستم خاموش کنم یهو دیدم صورتت رو بالشته غرق خوابی جوجه شیطون من یادم نیست شاید 4 ماهگیت بود تو بقلم داشت خوابت میبرد منم که تو بقلم ازت عکس میگرفتم  اینم که فکرکنم  اخرایه اردیبهشت پارسال شایدم دشت شقایقها همون روز بود بعد دشت شقایقها رفتیم ج...
13 آذر 1391

عید شده عید شده

سلام سلام ما اومدیم من و مامانم سال نوتون مبارک عیدتون مبارک عید شده  وای چه روزایه خوبیه همش میریم بیرون خوش میگذره همش مهمون داریم همش مهمونی وای خیلی خوبه خوش به حالمون من که خیلی دوست دارم خیلی خیلی دوست جونیام چه خبرا چه کارا میکنین ؟   این عکس دیروزمه مامانیم گرفته   یه عالمه مهمونی رفتیم دیشبم رفتیم عروسی اینقد خوش گذشت تو تالار همش دوست داشتم برم پیش عروس مامانم هی میومد منو میگرفت اینقد شیطونی کردم که نگو اول هرچی نوشابه بود مینداختم پایین مامانم ور میداشت باز مینداختم ماستا رو هم هی مینداختم یه کارایی میکردم جاتون خالی قبل شام راستی بفرمایین دهنتونو شیرین کنید  دیشب تو تالار این...
13 آذر 1391

اولین دفتر نقاشی اولین مداد شمعی اولین نقاشی من

سلام سلام من اومدم یعنی مامان جونم  دوباره نوشت خب این اولین دفتر نقاشی من که مامان جونم رفته بودیم خرید از یه فروشگاه همین جوری یهو با چند تا سی دی واسم خرید 25 اردیبهشت بود تاریخم زده مامان جونیم یادش بخیر چه حالی کردم هرچی پوستر داشتیم اونروز روش کشیدم اوخ یه حالی داد حسابی چقدر حال داد نقاشی  کشیدن و خیلی دوست دارم یه چیزی هم بگم چند دقیقه بعد نه اثری از جعبه مداد شمعی ها بود ...گوشاتونو بگیرین بد اموزی داره اینم چند دقه بعدش .... ...
13 آذر 1391

تابستون

اینقد شیطون شدم اینقدر تابستون و دوست دارم اینقدر بستنی دوست دارم اینقدر اب بازی دوست دارم اینقدر خوشم میاد با شیلنگ اب بازی کنم تو حموم دلمم نمیخواد کسی موهامو بشوره همش دوست دارم فقط اب بازی کنم خیلی خیلی باز بلوتوس سیستم مامانیم روشن نمیشه از عکس هم خبری نیست این عکس میدونید جریانش چیه  یه روز چند روز پیشا مامانیم  دراز کشیده ازم عکس گرفت منم دوییدم بیام کنار مامانم عکسو ببینم واسه همین من از کادر عکس خارج شدم  اینقدر مامان جونم خندید اخه رفتم  کنارش زل زدم به گوشیش که عکس خودمو ببینم ...
13 آذر 1391

چند تا عکس خوشگل

  این تاپ و شلوارک و خاله جونیم از مشهد واسم اورده ..وقتی از طرف دانشگاه رفته بود مشهد مرسی خاله جونی دستت درد نکنه خیلی اندازمه ..بهمم میاد این بُرس هم که میبینین مامان جونیم قبل از اینکه من بیام  رفته بودن مکه با بابا جونی از یه فروشگاه به اسم مدینۀ المول واسه خودش خریده بوده  ..الان شده دیگه برس من .. ...
13 آذر 1391

عکسهای دریای ساری که رفته بودیم

اخ جون دریا بابایی چی داری میکشی؟بزار منم کمکت کنم  خیلی خوش گذشت خیلی      اینقدر تو ماسه ها دوست داشتم خوشم میومد خب     مامانی چی نوشتی ؟ بزار بخونمش صبر کن    مامانی اسم منو  نوشتی ؟خیلی دوسم داری ؟ واسه مامانیم خیلی خوابم میاد خیلی خنکه صبحه زوده خب  نی نی ها که زود بیدار نمیشن که!! عکاس :مامانیم دیگه   اینجا عکاس:معلومه دیگه بابایی   ...
20 شهريور 1391

تاب بازی توی پارک

  وقتی سر ظهر  چشمم  از توی ماشین به پارک میوفته میگم تاب تاب گریه میکنم همین میشه دیگه چه حالی میده کسی نباشه  اما  خودمونیم یکم داغ بود هوا اینقدر دوست دارم که نگو هی از پله ها برم بالا بیام پایین خوب دوست دارم خب کوچولویم خب ای بابا اینجا که داغه برم همون سر سره بازی ...
18 شهريور 1391

5شنبه

 5 شنبه با بابا جونم رفتم پارک کودک  کلی عروسکمو تابش دادم اخه مامانیم یه جایی مجلس رفته بود کلی هم دنبالش گریه کردم بعدشم دیگه رفتیم خونه مادر جونم اطراف شهر مادرجون خودم نه ها مادرجون مامانماینقد بازی کردم یه عالمه درخت البالو کوچولو کوتاه البالوهاش سبز بود دست منم بهشون میرسید حیاطشون اینقد قشنگه اما عکس نشد بگیریم  اینو ببینین منم اینم هست اینجا  میدونین کجاست نزدیک مزار مامان جون مامانم نیسته که اینقدر مهربون بوده اما رفته پیش خدا اخه خدا ادمهای مهربونو دوست داره زود میبرتشون پیش خودش بستنی هم خوردیم اینقد حال داد خوشمزه بود این عکسها هم مامانیم گرفته از من و بابایی   اینم دیروز ...
16 ارديبهشت 1391