5شنبه
5 شنبه با بابا جونم رفتم پارک کودک کلی عروسکمو تابش دادم اخه مامانیم یه جایی مجلس رفته بود کلی هم دنبالش گریه کردم بعدشم دیگه رفتیم خونه مادر جونم اطراف شهر مادرجون خودم نه ها مادرجون مامانماینقد بازی کردم یه عالمه درخت البالو کوچولو کوتاه البالوهاش سبز بود دست منم بهشون میرسید حیاطشون اینقد قشنگه اما عکس نشد بگیریم
اینو ببینین منم
اینم هست اینجا میدونین کجاست نزدیک مزار مامان جون مامانم نیسته که اینقدر مهربون بوده اما رفته پیش خدا اخه خدا ادمهای مهربونو دوست داره زود میبرتشون پیش خودش
بستنی هم خوردیم اینقد حال داد خوشمزه بود این عکسها هم مامانیم گرفته از من و بابایی
اینم دیروز خونه خودمون هی میخواستم پیشینم پاشم مثلا مامانیم عکس بگیره اما شیظونما خیلی موقع عکس خرابش میکردم میگفتم بشینم بخندم پاشم مامانیم خوشش اومده بود ولی موقع عکس بلند میشدم
جوجه شیطونم دیگه