نازنیننازنین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

نازنین جون

کارای جدیدی که یاد گرفتم

 1 _دیروز جمعه تو حیاط خلوتمون ..مامانیم اومد دید  من پرنسس کوچولوش دمپایی گرفتم دستم دنبال یه چیزیم حتما مورچه بود اخی  میخواستم بکشمش اخه نمیدونم که فکر کردم حتما حشره  اذیت کنیه ..همه کارارو زود یاد میگیرم خب..بچه ام دیگه..مامانیم نیگام میکرد میخندید اخه مامانیم اونجا جز یه موچه کوچولو هیچی ندید 2 _دیروز مامان جونیم دید وقتی سرفه میکنم نه اینکه هروقت سرفه میکنم مامانی یا بابایی میزنن پشتم هی خودم سرفه میکنم هی میزنم با دست چپم به پوشکم اینقدر خنده داره همش همین کارو میکنم 2 روزه خنده داره نه؟ 3 _چند وقتم هست همش تو دفترای مامانیم نقاشی میکشم هیچ چیزی هم بهم حال نمیده جز خودکار . .نه مداد شمعی ن...
30 تير 1391

خواب مامان جونم

سلام دیشب مامانیم خواب دیده بابایی موهامو کوتاه کرده خودشها ...یه عالمه گریه کرده مامانیم عجب مامانیی دارم .. .دلش میخواد موهام بلند باشه ... مامانی میگه گریه تو خواب خوشحالیه ...تازه خواب دیده دیشب مکه  رفته ... چه خوابایی میبینه مامانیم .. ...
10 تير 1391

صبونه تو امیریه ..

امروز کله صبح بابایی بیدارمون کرد رفتیم امیریه صبونه خوردیم جاتون خالی کله پاچه خوردیم البته دستپخت مامانیم بودا منم یکمی خوردم از مغزش اینا جاتون خالی منم کلی بازی کردم ..با دوچرخم که تازه بابایی واسم خریده اینقد خوش گذشت الانم از خستگی خوابیدم ..... عکسم گرفتیم اما بلوتسش باز مامان جون کار نمیکنه حالا میزاریم عکساشو واستون ...
9 تير 1391

به افتخار دوستم ایلیا جون..بزرگ مرد کوچک

سلام خوشحالیم ایلیا جون که برگشتی پیشمون دلمون برات تنگ شده بود به افتخار ایلیاجون و مامان جونش خوشحالیم که هستین هوراااااااااا         دوست داریم دوست گلم...دلمون براتون خیلی تنگ شده بود ...
7 تير 1391