کارای جدیدی که یاد گرفتم
1_دیروز جمعه تو حیاط خلوتمون ..مامانیم اومد دید من پرنسس کوچولوش دمپایی گرفتم دستم دنبال یه چیزیم حتما مورچه بود اخی میخواستم بکشمش اخه نمیدونم که فکر کردم حتما حشره اذیت کنیه ..همه کارارو زود یاد میگیرم خب..بچه ام دیگه..مامانیم نیگام میکرد میخندیداخه مامانیم اونجا جز یه موچه کوچولو هیچی ندید
2_دیروز مامان جونیم دید وقتی سرفه میکنم نه اینکه هروقت سرفه میکنم مامانی یا بابایی میزنن پشتم هی خودم سرفه میکنم هی میزنم با دست چپم به پوشکم اینقدر خنده داره همش همین کارو میکنم 2 روزه خنده داره نه؟
3_چند وقتم هست همش تو دفترای مامانیم نقاشی میکشم هیچ چیزی هم بهم حال نمیده جز خودکار ..نه مداد شمعی نه مداد رنگی فقط خودکار بعی وقتام مامانیم کتاب میخونه کنارش رو مبل میشینم ادای خوندنو درمیارم چند شب پیشم مامان جون برقا رو خاموش کرده بود ساعت 1 بود نصفه شبی تو تاریکی دفتر وخودکار اورده بودم تو رختمخواب هی گریه میکردم مامانی واسم نقاشی بکشه ..