نازنیننازنین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

نازنین جون

جریاناتی داشت حموم نانی خانوم

مامایی  صب  کن بشو اَمت.. مامانی:بیا نازنی خانوم:س َ اِتو  با ا نیار مامانی :چشم مرحله اخر نانی خانوم :مامانی میشوام مامانی:کور شدم مامانی چشمام پر از کفه نانی خانوم:نتُن مامانی سر تو نتن.. مامانی :نازنین سرم درد گرفت مامانی تموم شد نتیجه اخلاقی:مامانی  میخواست نازنین خانوم جونیو اموزش شستن مو بده اما فایده نداشت..گردن خودش درد گرفت مرحله  2 نانی جون :مامانی مامانی بزرا باز تُنم و شیر و همش باز میکنه تااااااااااخرش.. مامانی:نازنیننننننننننن..یخ زدیم.. نانی خانوم..خونسرد و درکمال ارامش اب  سرد میریزه رو تنش و سرش عین خیالشم نیست مامانی ..:وای نازنین ی...
20 بهمن 1391

اخرش نزاشتی مابخوابیم اما عمو پورنگتودیدی

نازنین جون عاشق عمو پورنگه  مارو که نزاشت بخوابیم اینقدر اومدنشست کنارم منم فقظ صورتم بیرون بود از پتو غرق خواب هی دستشو گذاشترو صورتم این چیه؟مامان پیشونی . باز گذاشترو چشام این چیه؟مامانی :این چشم ِ جونم واسهدخترم بگه دیونمون کردی بعدشم بیدار شد دیگه مامانی بیخیالخواب بعدم نشستیم دایره کشیدیم به دایره میگی دایه..اب نوشتیم بابا نوشتیم حروف الفبانوشتیمیهو هوس توپ بازی کردی  یهویی مامایی یادش اومد که عمو پورنگ.داره و به موقع تیوی رو روشن کردیم و الانم خوش به حالته خیلی ...
5 بهمن 1391

نانی و ظرف شستن

نانی خانوم به سختی دستشو دراز کرده مثه من یه لیوان دستش گرفته تا بشورتش..کمکش میکنم بعدشم شیر و میبندم دارم از اشپزخونه میام بیرون یهوییداد میزنه دبااااااااااا دبااااااااااامن خندم میگیره برمیگردم بلندشمیکنم شیر و باز میکنم میشونمش  روی پاهام تا طرفاشو بشوره اما بیخیال نمیشه صندلی براش نمیارم تا  یاد نگیره تا عادت  نکنه بعدم میرهسراغ کابینت بشقابا همه کاسه هارومیریزه بیرون روش یک بشقاب میوه خوری میزاره بعدم باز یه کاسه میچینه جلوی کابینت میبنه نیگاش میکنم غش غش میخنده اخمش میکنم بغض میکنه بهش میگم قربونت برم مامان فدات شم میخنده بچه ها چقدر دنیاشون قشنگه چقدر احساساتشون پاکه چقدر دوس داشتنین چقدر مهربونن چقدر پاکن چقدر ...
4 بهمن 1391

روزمرگیهای نانی خانوم و فرهنگ لغت

نازنین دوبسته کبریت و ریخته وسط خونه هی میگه مامانی بیابیا تاب تاب یعنی بیا واسم تاب تاب درست کن یهویی میگه مامایی ٢ تا* نایی یعنی ٢ تا پرتقال برام بیار صبح بیدار شده ١٠ با غر غر :مامایی دیده میخوام مامایی دیده دیده صورتشم گذاشته روی بالشت مامانی:ایوای شیر نداریم اصلا امروز دیشب تموم شده اما واسه اروم شدن نازنین مامایی میگه دیده کجای؟ اوجایی؟بعد هم پیداش میکنه و یه چیز غیر شیر میده به نانی خانوم تا صبحشو باشیش شروع کنه   *نایی :کلا به تمام میوه ها اعم از نارنگی پرتقال لیمو نایی گفته میشود البته اصل این لغت از نارنگی گرفته شده در فرهنگ لغت نانی خانوم ما..البته ناگفته نمونه چندیدن ماهه کماکان نایی مونده   عصر نوش...
30 دی 1391

نمک حرف زدنای نازنین جونی

مامانی اوبی؟بابایی اوبی؟ شبا موقع خوابیدن:بابایی بیدایی؟مامایی بیدایی؟بابایی ابی؟مامایی  ابی؟و هی تکرار میکنه تازه شبا مامانی کلی قصه واسش میگه کلی هم حال میکنه صداشام در نمیاد و مامانی فکر میکنه خوابه وقتی ساکت میشه میگه مامایی بگو بگو بعضی وقتام  میگه اودووووو..یعنی بدو اینکارو انجام بده  اونوقت مامانی این شکلی میشه الانم داره تموم بشقابای چینی رو از تو کابینت در میاره میچینه روی مبلا   ...
26 دی 1391

اولین بار گفتن این چیه؟

نازنین :این چیه؟کنار لباسشویی مامانی:در حال ظرف شستن ساعت 3 ظهر این لباسشوییه مامانی باهاش لباسامونو میشوریم نازنین ساعت4 :35دقیقه کنار مبل :این چیه؟ مامانی: این مبله مامانی نازنین :مامانی دبا دبااااااااااااااااااااااااااااا..کلی هم سرشو تکون میده با انگشتم هی تاکید میکنه ترجمه:یعنی دعوا دعوا کار بدی کردی مامانی مامانی دقیقا این شکلی نازنین بازم ادمه میده یعنی هروقت واقعا عصبانی میشهاز مامان باجدیت دستشو تکون میده محکم میگه دبادباااااااااااااااااااااااا یه جوریم میکشه مثه دیشب یهویی نمیدونمچرا  عصبانی شد به مامانی گفت دبا دباااااااااااااا بااخم لالاااااااااااااااااااااا مامانی این شکلی شده بود   ...
26 دی 1391

صبونه خوردن نانی و مانش

مامان و نانی خانوم بیدار که شدن امروز خیلی دیر بود مامانی ده و نیم نانی جون یازده و هنوزنیم نشده هنوز چشاشو نمالونده دختر پاشده میگه دَتَر دَتَر همون دفتر  مامان هم رفت و گفت نازنین بیا کارت بازی و نانی جون گفت  کات کات و کارتهای پرندهها پخش شد جلوی بخاری مامانیگفت پس بیاصبونه بخوریم مامانی نازنین جون گفت بییم  مامان گفت پس بیاکمک سفره بنداز نانی جونم اومداشپزخونه دنبال سفره مامانی گفت نازننین مامام بزار دو تا فنجونم بیارم نانی جون گفت : بنجون بنجون بعدم سر سفره ساعت یازده و چهل و پنج دقه مامان و دختر صبونه میخوردن  البته لنگ ظهر ..مامان یه تیکه نون اماده میکرد میزاشت روی کره اماده واسه برداشتن نانی هم ...
2 دی 1391

جیگرمی میدونی؟

ما خیلی دوست داریم مخلیصیم جیگرم..نفس مامان به نفست بندِ..دلبندم جون مامان به جونت بندِ قربونت بره مادرکه همه شوما رو خالی کردی رو فرش اشپزخونه فدات بشم وقتی هرروز میری و سفره ناهارو پهن میکنی(همه نمکدونم خالی کردی رو سفره) قربونت برم هروقت میخوای برنج بخوری واسه خودت سفره میندازی   ...
29 آذر 1391