نازنیننازنین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

نازنین جون

بدون عنوان

شیطنت لجبازی مادر طلبی شاخصه بچه هاست ونازنین جون هم از این  قائده مستثنا نیست..همین باعث شد..وقتی مامان تلفنی با خاله جون صحبت میکرد یه لیوان  قهوه خوری مامان رو بزنی روی سنگ ورودی اشپزخونه و بشکنی..بعدم اثار خون دستت روی فنجون و بریدن انگشتت البته سطحی بود و خونش بند اومد اما قصه ای شد چسب زدن دستت تازه خوبه یه انگشت دیگتو نشون دادم اونقدر کندی چسبوندیش اگه همون  انگشت بود اش و لاش میشد  طفلک انگشتت..دیشب دقیقا بعد نوشتن پست دیشبم تو و بابایی وارد خونه شدین..و دستت لای در موند خیلی گریه کردی..خدارو شکر به خیر گذشت...کوچولوی شیطون بازیگوشم...امروز عصر قراره بیرون خونه عمه جون دارن میرن مکه..گمونم بهت خیلی خوش بگذره...الا...
9 خرداد 1392

بدون عنوان

مادرانه های زیادی برایت دارم عزیزکم..ارام جانم..شیرینم..دخترم..بهارم..نازنینم..حرفهای زیادی از روزهایی که هستیم..از امروز دیروز فردا..و تو قد میکشی..بزرگ میشوی..خانومی میشوی..انشا..ارام جانم....روزی مادر میشوی..میفهمی مادر یعنی عشق یعنی بوسه های محبت..یعنی دلبستن..یعنی مادرانهعاشقی کردن..یعنی صورتت حریر بوسه های من..میدانی ارام جانم..مادر شدن طعم شیرینی دارد..حس خوبی دارد...میدانی بهارم..مادر شدن..نعمت بزرگی است..حرفها دارم با تو  ارام جانم..مونسم..انیسم..دخترم..نازنینم..دلبندم..جانِ مادر ..دوستت دارم..برای تو ننویسم برای که بنویسم؟برای تو نگویم برای که بگویم...؟دوست داشتنت قشنگ است عزیزکم.
8 خرداد 1392

بدون عنوان

سلام دخترم سلام عزیزم.. حرفهای زیادی مامان برات داره از روزهایی که قراره قد بکشی و بزرگ بشی..از امروزهایی که فرداهای تو شکلش جور دیگریه..مامان حرفهای زیادی برات داره..حرفها و نوشته هایی که اینروزها تموم ذهن مامان رو به خودش مشغول کرده..فدای دستای کوچولوت بشه مامان....
8 خرداد 1392

بدون عنوان

سلام عشقم..سلام خوشگلم..سلام مامانم..سلام عسلم الهی مامان فدات بشه  اینروزا اینقدر خوب دستشویی تو نیگه میداری..فدات بشه مامان خیلی دوست دارم..اخ چقدر امروز اتیش سوزوندی وروجکم  تازه اصلنم حاضر نبودی شورت و شلوارتو بپوشی هرچند بعضی وقتا شیطنت میکنی یکمی از جیشاتو تو شورتت جا میزاری اما خب این شورتهای اموزش صورتی و شیری رنگت به دادم  میرسن...جیگرمی عسلم وقتی میگی جیش داری مامانی بهت میگه نازنین بهش بگو نیا نیا اینجا نه بهش بگو نیا الان صبر کن فدات بشم میگی باشه..البته خیلی اتیش میسسوزونی اما قربونت بره مامان...دیگه اینکه اهان روزایاول بهت میگفتم نازنین جیش تو  شلوار..تو میگفتی نه نه..میگفتم  تو شورتت..میگفتی نه نه..م...
24 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

چقدر مامانی اینروزا خستس خیلی بالاخره قرار شد نازنین خانوم و از پوشک بگیریم دقیقا از دیروز شروع شده..اره یکمی دیر شده اما خب یادمه پارسال همینموقعه ها همینکارو انجام دادم وناموفق بودم دیگه اینکه اهان...اوم خب تا حدی خانوم کوچولومون همکاری میکنه..البته یکی درمیون..مامانی   خیلی خسته اس..نمیدونم چرا دیگه میلی به نوشتن ندارم نمیدونم چرا شاید شیطنت نازنین ..خستگی های مزمنی شده..
19 ارديبهشت 1392

بین لالا کردم

داغ ِ داغه عکسو میگم ماله همین الانه که لالا کردم اینم کفشای عیدم که دیشب خریدمشون تا پوشیدم حاضر نشدم دربیارمشون  چکمه هامو دستم گرفتمو دووییدم توی پاساژ مامانمم دنبالم بابایی ام حسابشون کرد..حالا خوبه اندازه پام بود اااا مامانی لباسمم بزار دیگه همشونو باهام بزار      ...
24 اسفند 1391

بدون عنوان

بابایی: خداحافظ من رفتم نازنین جلوی در :دست تکون میده میگه داداشی داداااشی "خیلی خوشگل میگه "خیلی" یه چنین چیزی یعنی خداحافظ نمیدونم چرا اینجوری میگه خداحافظ دقیقا واسش همون کلمه خداحافظه ١ ماه پیش که نازنین نمیتونست خوب تلویزیون رو ادا کنه..بهش میگفتم مامان بگو تلوزیون میگفت :تی بی دی بی دَ دی بو
21 اسفند 1391

اینروزهای ما

اینروزا نازنین خیلی به مامانی وابسته شده اصلا نمیزاره مامانی تکون بخوره  یه جورایی مامانی هم قید اینترنت رو زده  خیلی حرفا خیلی چیزها هست همین الانم درست بین پاهامه داره فشارمیاره برم باهاش بازی کنم نمی دونم چرا اینقدر وابسته  شده حاضر نیست به تنهایی بازی کنه راستش اینروزها خیلی خسته ام شبها با خستگی شدیدمیخوابم روزها نمیتونم از 10 زودتر بلند شم بس که با نازنین سرو کله میزنم همش دوست داره یا بازی کنیم یا نقاشی کنیم یا توپ بازیکنیم یا اجر بازی یا کارت بازی خب تنهایی حاضر نیست بازی کنه..خیلی شیطون شده خیلی بازیگوش وپر از شیطنت.. تو حرف زدن  ماشا..نازنین جون خیلی خوب پیشرفت کرده با وجود اینکه خیلی دیر شروع کرد ولی ماشا..را...
16 اسفند 1391

دیب

نازنین ساعت 10 شب نشسته رو صندلی صورتی خودش چادر سفیدشو هم سرش کرده دستاشو باز کرده مامانی ای یا بتین مامانی:کجا بشینم؟ نانی:ایجا بتین (اشاره میکنه روی پاهاش) مامانی :اروم یه جوری که فقط لمس کنمپاهاشومیشینم رو   هوا رو پاهاش نانی:نه تو نتین مامانی :چشم نانی :نی نی بتینه بعد یکم مکث(نی نی ایا ر)دستوری جیگرتو بخوره مامان نازنین همش سرفه میکنه  سرما خورده نشسته روبروی تی وی داره سی دی میبینه خاله سارا رو اب بینیش و چشاش میاد میره بالباسش پاک کنه یه نیگاه میکنه به من میگه دسال بیار مامانی:چشم مامانی صبر کن الان دستمال میارم بینیشو پاک میکنم نازنین میگه چشام ..یعنی چشامم پاک کن.. ...
20 بهمن 1391