نازنیننازنین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

نازنین جون

اینم اولین عکسای من هوراااااااااا....عکسهای تولدم

ا ین عکس ماله روز سوم تولدمه تازه اومده بودم خونمون ازحموم اومدما گرفتم اروم خواببیدم  همه اومده بودن منو ببینن مامانی میگه مثه یه فرشته کوچولویه دوست داشتنی بودم الانم هستما بدویین بیاین منو ببینین اینم یکی دیگه اینم هست   از بس بوسم میکردن صورتمم جوش زده مامان سادات جونم میگه  اخه خیلی دوسم داشتن همه بابایی مادر جون همهـــــــــــــــــــــــ   ...
11 خرداد 1392

اینم چند تا عکس موفر فری من مثه بعبعی ها

خب اینم چن تا عکس از پریروز  شما ببینین مامانمم بیاد کم کم بیدارم کنه؟بریم واکسن بزنیم نهههههههههه گناه دارم دردم میاد گریه میکنم نههههههههههه   اینم عکسای پریروزم موهام هم بعبعی شده چون حموم بودم     داره خوابم میبره نه ؟     ااااااااا کی خوابم برد متوجه نشدم که؟ ...
11 خرداد 1392

بدون عنوان

شیطنت لجبازی مادر طلبی شاخصه بچه هاست ونازنین جون هم از این  قائده مستثنا نیست..همین باعث شد..وقتی مامان تلفنی با خاله جون صحبت میکرد یه لیوان  قهوه خوری مامان رو بزنی روی سنگ ورودی اشپزخونه و بشکنی..بعدم اثار خون دستت روی فنجون و بریدن انگشتت البته سطحی بود و خونش بند اومد اما قصه ای شد چسب زدن دستت تازه خوبه یه انگشت دیگتو نشون دادم اونقدر کندی چسبوندیش اگه همون  انگشت بود اش و لاش میشد  طفلک انگشتت..دیشب دقیقا بعد نوشتن پست دیشبم تو و بابایی وارد خونه شدین..و دستت لای در موند خیلی گریه کردی..خدارو شکر به خیر گذشت...کوچولوی شیطون بازیگوشم...امروز عصر قراره بیرون خونه عمه جون دارن میرن مکه..گمونم بهت خیلی خوش بگذره...الا...
9 خرداد 1392

بدون عنوان

مادرانه های زیادی برایت دارم عزیزکم..ارام جانم..شیرینم..دخترم..بهارم..نازنینم..حرفهای زیادی از روزهایی که هستیم..از امروز دیروز فردا..و تو قد میکشی..بزرگ میشوی..خانومی میشوی..انشا..ارام جانم....روزی مادر میشوی..میفهمی مادر یعنی عشق یعنی بوسه های محبت..یعنی دلبستن..یعنی مادرانهعاشقی کردن..یعنی صورتت حریر بوسه های من..میدانی ارام جانم..مادر شدن طعم شیرینی دارد..حس خوبی دارد...میدانی بهارم..مادر شدن..نعمت بزرگی است..حرفها دارم با تو  ارام جانم..مونسم..انیسم..دخترم..نازنینم..دلبندم..جانِ مادر ..دوستت دارم..برای تو ننویسم برای که بنویسم؟برای تو نگویم برای که بگویم...؟دوست داشتنت قشنگ است عزیزکم.
8 خرداد 1392

بدون عنوان

سلام دخترم سلام عزیزم.. حرفهای زیادی مامان برات داره از روزهایی که قراره قد بکشی و بزرگ بشی..از امروزهایی که فرداهای تو شکلش جور دیگریه..مامان حرفهای زیادی برات داره..حرفها و نوشته هایی که اینروزها تموم ذهن مامان رو به خودش مشغول کرده..فدای دستای کوچولوت بشه مامان....
8 خرداد 1392

بدون عنوان

سلام عشقم..سلام خوشگلم..سلام مامانم..سلام عسلم الهی مامان فدات بشه  اینروزا اینقدر خوب دستشویی تو نیگه میداری..فدات بشه مامان خیلی دوست دارم..اخ چقدر امروز اتیش سوزوندی وروجکم  تازه اصلنم حاضر نبودی شورت و شلوارتو بپوشی هرچند بعضی وقتا شیطنت میکنی یکمی از جیشاتو تو شورتت جا میزاری اما خب این شورتهای اموزش صورتی و شیری رنگت به دادم  میرسن...جیگرمی عسلم وقتی میگی جیش داری مامانی بهت میگه نازنین بهش بگو نیا نیا اینجا نه بهش بگو نیا الان صبر کن فدات بشم میگی باشه..البته خیلی اتیش میسسوزونی اما قربونت بره مامان...دیگه اینکه اهان روزایاول بهت میگفتم نازنین جیش تو  شلوار..تو میگفتی نه نه..میگفتم  تو شورتت..میگفتی نه نه..م...
24 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

چقدر مامانی اینروزا خستس خیلی بالاخره قرار شد نازنین خانوم و از پوشک بگیریم دقیقا از دیروز شروع شده..اره یکمی دیر شده اما خب یادمه پارسال همینموقعه ها همینکارو انجام دادم وناموفق بودم دیگه اینکه اهان...اوم خب تا حدی خانوم کوچولومون همکاری میکنه..البته یکی درمیون..مامانی   خیلی خسته اس..نمیدونم چرا دیگه میلی به نوشتن ندارم نمیدونم چرا شاید شیطنت نازنین ..خستگی های مزمنی شده..
19 ارديبهشت 1392