مهندس کوچولومون میگه ماما دیده بده از دیروز
ماما دیده_______---یعنی شیشه ____ اولین بار ٨مرداد ٩١ صبح موقع بیدار شدن
دیروز...مامان در حال پوشیدن لباسهای نازنین و بعد ١ دونه بوس __نازنین ١ بوس_مامان ١ بوس_ نازنین ١ بوس_مامان در حال پوشیدن شلوار پای نازنین
بعد که مامانی لباسهای نازنین جونشو پوشید گفت نازنین ِمامان --مامان و بوسش نمیکنی میخوای بری و نازنین دویید اومد مامان و بوسش کرد و رفت جلوی در که بره بیرون با بابا ییش
عصز دیروز خراب شدن در حیاط خلوت --قفل نشدن ---و در نتیجه خرابکاریهای نازنین ----------
بابای نازنین در حال تعمیر قفل در -----نازنین پیچ گوشتی به دست --عجیب و یه جور ژست حرفه ای گرفته و کنار بابا داره هی یه کارایی میکنه مامان نازنین جون میگه گمونم به تعمیرات علاقه داره شاید بزرگ شده مهندس الکترونیک بشه و به بابایی میگه گمونم علاقه داره به این کارا
اخه همون ١ ماه پیش رفته بودیم چرخ بخریم واسش تو مغازه اقاهه فروشنده یه کاسه بود پر از پیچ و پیچ پوشتی بعد یهو نازنین جلوی چشم مامان و بابا رفت پیچ گوشتیو برداشت و رفت نشست کنار یه دوچرخه و مشغول شد مثلا به تعمیرات چشای مامانی گرد ش اخه اقای فروشنده اصلا در حال تعمیر نبود اولین بار بود یه چنین جایی رفتیم ..خیلی باحال بود و عجیب ..بعدش هم تو خونه گاهی چرخشو اوایل از عقب به دسته اش میزاشت رو زمین چرخهاش میومد بالا و میرفت سراغ چرخها مثلا الکی هی داره تعمیر میکنه کلی سوژه شده بود دخترم ----
فقظ دوست بابا نشونمون داد هر وقت خواستین خودتون راه ببرینش یه چیزی هست کنار چرخ بکشینش روون میشه راحت راه میره ---خانوم مهندس کوچولوی ما دیگه کارش بود یهو خم میشد تو خونه مثلا اون قسمت دقیقا همون جا که نشونمون داده بود و هی میکشید