بابایی باباییی
اینو مامانی یادش رفت بنویسه دیروز صبح یهویی ساعت 7 صبح بیدار شدم مثل امروز مامان جونم بیدارنبود که خواب بود یهو مامانی دید رفتم تو اشپزخونه گریه میکنم هی میگم بابایی او؟بابایی او؟
مامانی هم خواب الود بیدار شده میگه نازنین بابایی سره کاره..اما من حالیم نمیشد ولی بعدش زودخوابم برد
نمیدونمچی شده یهو بیدار میشم همش میگم بابا بابا بابا
دیشب لالا کرده بودیم یهو شیشم که تموم شد گریه کردم از کنار مامانی غلط زدم رفتم اونور هی گفتم بابایی بابایی بعدشم رفتم همینجور بابایی رو که خوابیده بود..بقلش کردم تو بقلش یهو خوابم برد
مامانی هم همینجور نیگام میکرد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی