نازنیننازنین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

نازنین جون

دومین روز ماه رمضون

1391/5/1 13:28
199 بازدید
اشتراک گذاری

.امروز دومین روزه ماه رمضونه اینجا هوا خیلی خوبه باد میزنه

من دختر خوبتری شدم الانم دارم با اجرهام خونه میسازم وهی میگم به مامانیم بیا بیا بیا اما مامانی هی سرمو کلاه میزاره یه ذره بازی میکنه باز میره دیروز با بابایی همه عصر و رفتیم بیرون اینقدر بهم خوش گذشت  اخه میدونین عصری با بابایی خوابیدم بعد تا چشامو باز کردم دیدم بابایی داره میره بیرون گریه کردم همونجور خواب الود و خوابیده

گفتم ای یا ای یا  بعد مامانی منو برد بقل بابا یی گذاشت منم ساکت شدم   بعد مامان جونم به بابایی گفت  من و ببره بیرون و بابایی هم گفت باشه مامانی بهم گفت مواظب خودت باش نازنین جونمو بوسم کرد اینقد خوش گذشت ماشین سواری کردیم رفتیم  1 دونه نون گرفتیم واسه افطار رفتیم یه باغی سبزی خوردن خریدیم  تازه تو اون باغه مرغ دیدیدم قد قد میکردن اینقد حیوونا رو دوست دارم خیلی مامانی هم تو خونه  کاراشو انجام داد  نزدیکای افطار اومدیم خونه مامانی تند تند یکم از سبزیها رو پاک کرد ..بعدم اذون شد افطاری خوردیم خدا کنه امروزم با بابایی بریم بیرون

الان دیگه لالا دارم میخوام برم شیشه بخورم خدافط البته اگه شیشم تموم شه خوابم ببره و اگه خوابم نبره باز هی غر میزنم ما ..بیا ..ما ...بیا..خدا کنه خوابم ببره خستم خب انرژی دیگه ندارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

ilijoon
3 مرداد 91 4:20
ديگه هرجا مامان وبابا ميرن شما هم بايد همراهيشون كني
ilijoon
3 مرداد 91 4:21
قربون انرژيت برم عزيزم
ilijoon
3 مرداد 91 4:21