اخرین دندون از دندونای جلوم بالاخره نیش زد
جونم واستون بگه .. روزی بود و روزگاری بود نازنینی بود و قصه ای بود دندون دراوردنش ..القصه چند
وقتی بود همش دستش تو دهنش بود و انگاری یه دندون میخواست بدوهه و بیاد بیرون ..اما نمیومد ...بعدش مامانش که بهش میگفت دهنتو باز کن
ببینم دهنشو باز میکرد...آ..میکرد جای دندونی که درد میکرد نشون میداد ..القصه بالاخره دندون این جیگر به نام نازنین انگاری دیروز یا پریروز زد بیرون
..مامانیش دید بهش گفت :مبارکت باشه دختر گلم دندون جدیدت مبارک بعد گفت بابایی نازنین دندونش دراومده ...قصمون تموم شد ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی